خاطره یک روز خوب

خیلی از روزهای ما میگذرند بدون اینکه مهم باشن و یا حتی بیادمون بمونن و خاطره ایی ازشون داشته باشیم

بعضی روزها با وجود اینکه اتفاقات خیلی خیلی مهمی توشون نمی افته بیاد میمونن.

خاطره یکی از روزهای تبسم عزیزم که با وجود اینکه اتفاقات اونجور مهم توش نیوفتاده اما زیبا و بیاد موندنی شده

  پیشنهاد میدم که حتما بخونید و نظر بدید 

روز بارونی و قشنگ ما اینجوری شروع شد:

بر خلاف همیشه که تبسم  دیر موقع از خواب بیدار میشد اون روز صبح زود از خواب بیدار شد و همراه مامان و بابا رفتن خرید نان(نون)

ماشین سواری توی یک روز بارونی خیلی خیلی تبسم رو ذوق زده کرده بود

بخاطر هوسونه مامانی که هوس  کیک خامه ایی کرده بود یکی از بدیع ترین و تکنیکی ترین روشهای شیرینی خوردن توسط تبسم خانم رو نمایی شد

هیچی نمیتونه این بچه رو به اندازه  شیرینی خوردن به روش ما ورای بهداشت خوشحال کنه

بارون واقعا از پشت شیشه های تار ماشین زیبا بود

و اتفاق نادر و بیاد موندنی تبسم:

تبسم بعد از ظهر در کنار بابایی یک چرت مشتی زد و واسه پارتی آخر شب حسابی شارژ شد  

تبسم شب واسه اولین بار جشن تولد یک نینی دعوت شده بود و چون اولین بارش بود از دیدن کارهای بچه های دیگه کلی متعجب شده بود

شما میتونید حدس بزنید که جشن تولد کدوم یکی از این بچه هاست؟؟؟؟؟؟

عمرا اگه بتونید حدس بزنید

خودم میگم تولد آقا طاهاست اون نینی کوشول موشوله اون وسطها  له و لورده شده   و با وجود شهرتش توی خوش اخلاقی و شو خ و شنگی حسابی کفری و بد عنق شده

خوب کسی که توی تولدش بد اخلاق بشه با کیکش از ابن بلاها سرش میارن تا دیگه بد اخلاق نباشه و بخنده  که در مورد طاها این شگرد هم مثمر ثمر نبود

ویدا خانمی مامان طاها لطف کرده بود و چند تا کلاه تهیه کرده بود واسه بچه های دیگه که بکش بکش نشه

تبسم هم از داشتن کلاه جدید کیفور شده بود   و چند تا عکس یادگاری با فیگور های زیباش گرفت

منکه گفته بودم اتفاق اونجور مهم نیوفتاده