مادرانه
بهشت براي من که مادرم؛ تويي و مادران همه مي دانند که بهشت براي اين عشق پاداش کميست... بهشتي که جز آناتي آني از آن من نيست... رنج مي برم بي منت، عشق مي بري بي درخواست؛ تو بزرگ مي شوي و من پير! بزرگ شدنت گريختني است از آغوش من چه واهمه اگر که گريختنت حس مادري مادرم باشد، مي گويم و مي گويي و مادرم مي گفت: تا مادر نشوي نمي فهمي! دوستت دارم و همين براي من کافيست... همين...
مي گم: در گوشم بگو!
عشق من کيه؟
تو با خنده جواب مي دهي...........
مرا مي بوسي و بهشت زير پايم مي رويد،
من عاشقم و رنج مي برم، تو معشوقي و عشق!
و اين شبيه معجزه ايست براي انسان طمعکار...
من نيز بهشتي بودم که بيرحمانه از مادرم دور شدم؛
که فهميدن حس مادري خود رهي به بهشت جاودان است!...
مي دانم که نمي داني؛
من با تو فهميدم که مادرم راست مي گفت...
(... و تو تا مادر نشوي نمي فهمي...)